استاد ماهر (دکتر قلب من) [فصل دوم] P{۵۴}
تهیونگ نتونست جلو اشکاش و بگیره بگیره، سریع از اون مکان دور شد..
...
هانا تو شک بدی بود:
م..منظورش چی بود؟
جیهوپ که اونم گریش گرفته بود گفت:
هانا اروم باش
هانا:یبار دیگه بگو اون چیگفت؟
هوپی:هانا ..
همون موقع پرستار از اتاق اومد بیرون:
خانم کیم جینهو کی هستن؟
جینهو: منم ..
پ(پرستار):بیمار با شما کار دارن..
جینهو: بله *داشت میرفت که*
پ:با بچه نمیشه ..
جینهو: اوپا بچه رو میتونی بگیری؟
هی:اره...
داخل اتاق:/
جین:بالاخره اومدی .. *صداش بیحال و گرفتست تا آخر حرفاش *
جینهو با بغض تو گلوش گفت:
چرا اونکارو کردی؟
جین:بچه چیشد ، بالاخره ..
جینهو: اره ، ممنونم که بچمو بهم برگردوندی ..
جین: من کاری نکردم ، کار اصلی رو بچه ها انجام دادن ..
جینهو: لطفا خوب شو ، هانا منتظرته..
جین:داداشت بهت نگفت؟راستش میخواستم یه چیزی بهت بگم وقتی نبودم ..
جینهو: اوپااااا *گریه*
جین: ...
آخر حرفاش:/
جین:کوک چی خوبه؟
جینهو: اتاق عمله ، خوب میشه..
جین:خوبه ، میشه بری هانارو صدا کنی؟
جینهو: ا..آره..
جینهو داشت میرفت که
جین: راستی
جینهو: بله؟
جین:دیگه سر خود کاری نکن ، جون بقیه رو به خطر ننداز ،ولی این اتفاقات درسته بخاطر من بوده ولی امیدوارم منو ببخشی ، از طرف من به شوگا و پسرا سلام برسون شاید دیگه نتونم ببینمشون .. حالا میتونی بری ، خدافظ ..
جینهو با گریه از اتاق رفت بیرون..
جینهو: هانا جین اوما کارت داره ، برو پیشش
هانا بدون حرفی سریع رفت اتاق ..
...
جین خنده ای به لباش اومد:
بالاخره اومدی؟
هانا:خیلی نامردی نمیگی بیخبر میری نگرانت میشم؟*گریه..
جین: بیا بشین کارت دارم ..
هانا رو صندلي کنار تخت نشست
جین با همه توانش دستشو بلند کرد تا اشکای هانا رو پاک کنه ..
جین: دوست ندارم فرشتهی زندگیم گریه کنه ، نمیخوام این مرواریدهای با ارزشو و هدر بدی ..
هانا:چرا رفتی؟
جین:مجبور بودم .. نمیتونستم بشینم و ببینم همه افراد مهم زندگیم دارن بخاطر کار من از بین میرن ..
هانا همين طور بی وقفه گریه میکرد ..
...
۱۴۰۲/۱/۱۴
...
هانا تو شک بدی بود:
م..منظورش چی بود؟
جیهوپ که اونم گریش گرفته بود گفت:
هانا اروم باش
هانا:یبار دیگه بگو اون چیگفت؟
هوپی:هانا ..
همون موقع پرستار از اتاق اومد بیرون:
خانم کیم جینهو کی هستن؟
جینهو: منم ..
پ(پرستار):بیمار با شما کار دارن..
جینهو: بله *داشت میرفت که*
پ:با بچه نمیشه ..
جینهو: اوپا بچه رو میتونی بگیری؟
هی:اره...
داخل اتاق:/
جین:بالاخره اومدی .. *صداش بیحال و گرفتست تا آخر حرفاش *
جینهو با بغض تو گلوش گفت:
چرا اونکارو کردی؟
جین:بچه چیشد ، بالاخره ..
جینهو: اره ، ممنونم که بچمو بهم برگردوندی ..
جین: من کاری نکردم ، کار اصلی رو بچه ها انجام دادن ..
جینهو: لطفا خوب شو ، هانا منتظرته..
جین:داداشت بهت نگفت؟راستش میخواستم یه چیزی بهت بگم وقتی نبودم ..
جینهو: اوپااااا *گریه*
جین: ...
آخر حرفاش:/
جین:کوک چی خوبه؟
جینهو: اتاق عمله ، خوب میشه..
جین:خوبه ، میشه بری هانارو صدا کنی؟
جینهو: ا..آره..
جینهو داشت میرفت که
جین: راستی
جینهو: بله؟
جین:دیگه سر خود کاری نکن ، جون بقیه رو به خطر ننداز ،ولی این اتفاقات درسته بخاطر من بوده ولی امیدوارم منو ببخشی ، از طرف من به شوگا و پسرا سلام برسون شاید دیگه نتونم ببینمشون .. حالا میتونی بری ، خدافظ ..
جینهو با گریه از اتاق رفت بیرون..
جینهو: هانا جین اوما کارت داره ، برو پیشش
هانا بدون حرفی سریع رفت اتاق ..
...
جین خنده ای به لباش اومد:
بالاخره اومدی؟
هانا:خیلی نامردی نمیگی بیخبر میری نگرانت میشم؟*گریه..
جین: بیا بشین کارت دارم ..
هانا رو صندلي کنار تخت نشست
جین با همه توانش دستشو بلند کرد تا اشکای هانا رو پاک کنه ..
جین: دوست ندارم فرشتهی زندگیم گریه کنه ، نمیخوام این مرواریدهای با ارزشو و هدر بدی ..
هانا:چرا رفتی؟
جین:مجبور بودم .. نمیتونستم بشینم و ببینم همه افراد مهم زندگیم دارن بخاطر کار من از بین میرن ..
هانا همين طور بی وقفه گریه میکرد ..
...
۱۴۰۲/۱/۱۴
۳۰.۳k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.